نجاتم بده مرگ

ساخت وبلاگ
امروز صبح با امیرحسین صبحانه مفصلی خوردیم و من بعد از کمی جمع و جور و پست پروژه فرودین در اینستا نشستم پای پروپوزال تا روی قسمت پیشینه پژوهش کار کنمتا آخر شب هم مشغولش بودم که بازم یه مقداری ازش موند تازه فقط اونم در حد نوشتن دستیاین وسط نهار دیروز که مرغ شکم پر بود مونده بودیم خوردیم یه قسمت از برنامه مهمونی با همسر تماشا کردیم ظهر هم گفت گوی با امیرحسین در رابطه با مسائل مون داشتیمیه مقداری لباس شستم و حموم رفتم اینادیگه نکته به خصوصی نبودخدا رو شکر خدا کمک کرد به یه رضایت نسبی در مورد ایده تصویرسازی فرودینم برسم و پروپزالم ام دارم روش کار می کنم تا چه پیش آید و چطور پسندد حضرت جانان نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

امروز صبح اول کلاس جبرانی خانم روستا داشتم که در مورد بازی با بچه ها در ماه های اول بودبعد برا خودم ماکارونی درست کردمیه کم رو پروپوزال کار کردم و به کشفای جدیدی در مورد پیشینه پژوهش رسیدم که واقعا جای شکر داشتبعدم نهار و نماز و امیرحسین اومد یه کم استراحت کردیم عصری رفت دنبال ماشین که داده بود درست کنممنم یه ساعتی با محیا حرف زدم چون مامان اینا رفته بودن قم عروسی بعدم بازم پروپوزال و تمیز کردن آشپزخانه و خواب اینا نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

اولش که می خواستم از روزای باقی مونده بنویسم یه چند روزی که نوشتم حس کردم از روزمرگی نوشتن در مدل این صفحه من نیستمن از احساسات ام از اون چیزایی که در درونم می‌گذره معمولاً اینجا نوشتم پس بیخیالش شدمحالا که کمتر از پنج روز به رفتن مانده به همه این روز ها نگاه می کنم، با خودم می گویم این مسیر اگرچه خیلی پیچ در پیچ و جدید است اما می فهمم که این راه آن چیزی است که واقعا با همه وجودم می خواستم برای من بزرگ کردن یه کودک تازه بدون خانواده میسر نیست و این اصل ماجراست باقی اش حاشیه های زیاد دیگری است که کنارش چیده می شودو همین دل کندن را ساده تر می کند برایم انگار روشنایی جایی از قلبم را آرام می کند و به من جرأت می دهد تا برای فرزندم همه دلتنگی های کوچک و بزرگ را قورت بدهم و منتظر باشم تا ببینم خداوند چگونه دنیایی را پیش رویم می گذارداما می خواهم به محدثه حق بدهم که دلش بگیرد یا اشک بریزد برای خانه ای که در آن عشق شان را پرورش داد، بزرگ شد، رشد کرد در کنار آدم های تازه، رفیق خوب پیدا کرد، شاگرد پرورش داد و حالا وقت رفتن است به خانه تازهباید بگذارم رها خوب گریه کند و بعد با نگاهی شاد و آگاه به سوی دنیای جدید پرواز کند و آن را خوب بشناسد و بیابد تا بتواند برای باقی زندگی اش تصمیم هایی با دیدی باز تر و آگاه تر بگیرد ان شااللهیاد این قسمت شعر شاملو افتادم خطاب به کودک درونم و راهی که باهم میخواهیم طی کنیمتو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه‌ي ِ حرف‌هاي‌ام شعر شدسبک شد.عقده‌هاي‌ام شعر شد همه‌ي ِ سنگيني‌ها شعر شدبدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شدهمه شعرها خوبي شدآسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش راخواندبه تو گفتم: «گنجشک ِ کوچک ِ من باشتا در بهار ِ نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

می خوام از این روزای باقی مونده از زندگی در بسطام و خونه خانم شفق بنویسم احتمالا بعدش که برم لواسون نمی دونم چی پیش میاد اما به هر حال دیگه به این خونه با این کیفیت زیست دو نفره مون بر نمی‌کردم یا حداقل ترین حالت اگر خدا بخواد یه دختر قشنگ با هامون هست یا اصلا در خانه دیگه ای شروع می شود یا اصلا معلوم نیست چطور پس دلم می خواد برا خودم اینجا داشته باشم این روز رو۲۵ فرودین ۱۴۰۳صبح تمرین طراحی کردم بعد قرآن جز ۱۵ خواندمیه چرت زدم،نهار قیمه بادمجون خفن مامان خوردم امیرحسین اومدیه کم اخبار جنگ دیدمبعد عکسای گوشی رو خالی کردم و مرتببا امیرحسین معاشرت کردیمآخر شبم پیاده روی و فضای مجازی ایناشب پیاده روی و نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 14:55

آیا زندگی جز ساختن استآیا فکر کرده ایم که اگر امروز تصمیم بر کاری داشته باشیم همه چیز بر این مسیر هموار خواهد شدنه به شما می‌گویم هر مسیر تازه یعنی صدها چالش جدیدیعنی شب های زیادی گریستن و روز های زیادی اندیشیدن و تلاشاز روزی که در زندگی مشترک بله می گوییباید آماده صبوری زیاد باشی تا بتوانی شاد باشی و دوست داشته شویو این روزها که کودکی در درون خودم دارمبار های زیادی در این مسیر همراه وجودم می کشمبله مادر شدن حتما سخت تر از همسر بودن استحالا باید برای شادی و آرامش دو نفر از جان و وجودت مایه بگذاریو این وسط یادت نرود که تو آن محدثه رهای رویا پرداز هم هستیو آیا جز آن نیرو بی انتها پرودگار قادر مهربانو جز مولا و صاحب مان می شود از کسی کمک خواستیا حتی درخواستی داشتخداوندا به حق آن غائب زمانه آن که بی وجودش جهان بر ما خیلی تنگ و سخت می شودخووت فریاد رس ما باش نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 19:17

زندگی مسیر پیش بینی نشده ایهمن هموز فکر نمی کنم ازدواج کردم و سه سال از اون گذشته و در کنارش صدها اتفاق جدید تجربه کردمبه نظرم مهم ترین نکته ازدواج اینه که بدون این که خیلی حتی تلاش خاصی بکنیزندگی دائم در حال پویایی قرار میگیرهمجبوری مواجه بشی با مسائل یا نکاتی که به هر وقتی خودت تنهایی نیاز نیست باهاش روبرو بشیالبته حتما رکود و روال آرومم در خودش دارهاما حتی در ۸۰ سالگی هم جهان پر فراز و نشیب خودش داره به نظرمحالا وسط همه این روزای پیش بینی ناپذیرروزی کربلا وقتی که انگار هیچ آمادگی مناسبی براش نداری در مسیرت قرار میگیرهامام حسین وقتی دعوت کنهخیلی خوشبحال ام شده ولی همش ته دلم یه باورناپذیری دارمنخ از جنس ذوق از جنس واقعا باور نکردنامیدوارم این وسط فقط مهمون مودب خوبی باشم نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 38 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 0:39

رفتن و دور شدن از تهران انتخابیه که هنوز با منهتهران با همه محبتی که بهش دارم ولی جایی نیست که بخوام زندگی کنممن آدم زندگی در شهر شلوغ و پر هیاهو نیستماما باید برای زندگی در هر کجایی که هستی دلبستگی داشته باشیوقتی که با امید و ذوق زیادی رفتم به اون شهر کوچیکبا همه دل و خواسته ام رفتمحتی یه لحظه ام تردید نداشتم که میخوام زندگیم میون آدم های تازه و یه جای آروم شروع کنماما حالا بعد از حدود ۳ سال نیم باید بگمکه دلبستگی جز خونه و همسرم به اون شهر ندارممدرسه رو فقط به خاطر بچه ها دوس دارم و هیچ چیزی که منو درگیر خودش کنه ندارهنمی گم که آدمای درستی دور ورم نیست نه اتفاقا خیلی هم انسان های خوب و درستی هستن اماکسی نیست که بخوام بهش تکیه کنم یا برام موندگار باشن همه یه جنس آدمایی هستن که از یه حدی بیشتر نمیشه کنار‌شون موند یا روشون حساب کرد...اگرم باشه خیلی از من دور دنیای ذهنیشوندلم می خواد برگردم و اونجایی که تو ذهنم زندگی کنم در کنار دلبستگی هام و در عین حال در خلوت خودمکار خودم داشته باشم برای مجله ها و کتاب کار کنم و جز داشتن یه کلاس یا دو تا کلاس اونم فقط برای حفظ ارتباطم با دنیای کودکان کلاسی نداشته باشممن دیگه با همه وجودم از اون شهر دل کندم اما می‌خوام که خدا خودش اگر خیری هست برامون بسازه به بهترین نحو.خدایا برای همه تجربه های خوبی که در مسیرم قرار دادی تو را شکر نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 41 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 0:39

زندگی مسیر پیش بینی نشده ایهمن هموز فکر نمی کنم ازدواج کردم و سه سال از اون گذشته و در کنارش صدها اتفاق جدید تجربه کردمبه نظرم مهم ترین نکته ازدواج اینه که بدون این که خیلی حتی تلاش خاصی بکنیزندگی دائم در حال پویایی قرار میگیرهمجبوری مواجه بشی با مسائل یا نکاتی که به هر وقتی خودت تنهایی نیاز نیست باهاش روبرو بشیالبته حتما رکود و روال آرومم در خودش دارهاما حتی در ۸۰ سالگی هم جهان پر فراز و نشیب خودش داره به نظرمحالا وسط همه این روزای پیش بینی ناپذیرروزی کربلا وقتی که انگار هیچ آمادگی مناسبی براش نداری در مسیرت قرار میگیرهامام حسین وقتی دعوت کنهخیلی خوشبحال ام شده ولی همش ته دلم یه باورناپذیری دارمنخ از جنس ذوق از جنس واقعا باور نکردنامیدوارم این وسط فقط مهمون مودب خوبی باشم نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 12:38

اگرچه واژه ها تمام شدندو از عشق روزمرگی ها ماندهو تو بی توجه ترین انسان جهان خلقتیاما من عاشقمو عاشق بود کاریست که هروز با خودم به این طرف و آن طرف میکشممی روم در اوج محبت و خواستنمی روم میان طعم های خوش مزهمیان طراحی و هنر که رقاصی من است در این جهانو ایمان که جان و روح من است در این دنیاحالا تو هر طور دلت می خواهد باشاما من خودم و جهانم را دوست دارمو این بی حوصلگی که تو دوست داری بر جهان من تزریق کنی راهرگز بر نمی تابممن عاشقمچه فرقی می کند عشقق چه قد رنج آور باشدعاشقی تلاش جانانه من است در این دنیا کوچک و تنها نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 12:38

اسفند آمده تا تصمیم های گرفته و نگرفته زندگی را یک جا مورد قضاوت خودت قرار دهیاما ممکن است آنقدر خسته باشی که نتوانی هیچ نگاه درستی به کارهایت بیندازیمن اگر بخواهم از روز نخست قبولی بگویماگر بخواهم بگویم که چه قدر گریه کردم چون فکر میکردم آن چیزی که می خواستم نشدهکه البته واقعا نشداما به دیگر باید این راه را می رفتممجال بیشتری نداشتم پشت این در بمانمپس تصویرسازی را در دانشگاه شروع کردمدر حالی که کشورم در غمگین ترین روز های خودش بودبا امید و شوق زیادی قدم در راه تازه گذاشتماگر بخواهم از سختی اش بگویمحرف خیلی خیلی زیاد استاما واقعیت آن است روی شوق قصه بیشتر ازدلتنگی ها و مشکلاتش بودنکته آنجاست کههر چه قدم سختی ها را نادییده بگیریآنها بدون آنکه بفمی کم‌کم فرسوده ات می کننو من حالا در غمگین ترین اسفند همه سال های زندگی ام ایستاده امنه درست میدانم این مسیر پر پیچ خم چه می‌شودنه می توانم به تصمیمات تازه فکر کنممن خسته اماز راه....از دوری....از دلتنگی.....از مسولیت....از عدم امنیت....از اینکه چه قد می‌شود روی همسرم برای آینده و سختی هایش حساب کنم....از اینکه دوست دارم مادر باشم اما به هیچ کجای مسیر زندگیم این کار نمی آید....از روز های زیادی که غمگین بودم اما تظاهر کردم که خوشحالم خستم....من واقعا نمی دانم آخر این راه چه می شوددوست دارم سرم را روی یک تخته سنگ بزارم و در حالی که به آسمان نگاه می کنم برای همیشه از این جهان برممرا یارای آغاز دوباره در سال جدید نیست.....آهای فلک که گردنت از همه مون بلند ترهبه ما که خسته ایم بگو!خونه باهار کدوم وره نجاتم بده مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت نجاتم بده مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozasheghi بازدید : 53 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 19:08